کودک در بغل پدر در حال گریه کردن و مقاومت برای ورود به اتاق ویزیت است. سراسیمگی، آشفتگی و درماندگی در چهره پدر و مادر مشهود است.
کودک ۴ ساله ای که با شواهد اولیه و قبل از شروع مصاحبه و معاینه می توان حدس زد احتمالا مبتلا به اختلال طیف اوتیسم است. کاش حدس اشتباهی باشد.
مادر شرح حال می دهد و کودک در بغل پدر هنوز در حال بی تابی است. هر چند بی تابی اش کمتر از لحظه ورود شده.
مادر مدام القا می کند که مشکل کودکش اش کمی توجه و تحرک زیاد است و هوش خیلی خوبی دارد و مثال هایی می زند.
مدتی از مصاحبه گذشته. حالا دیگر کودک در بغل پدر آرام شده. سعی می کنم توجه کودک را به خودم جلب کنم. ارتباط چشمی مناسبی شکل نمی گیرد و نگاهش از من رد می شود. نامش را می پرسم، جوابی نمی دهد. اجرای چند دستور ساده را از وی می خواهم اما باز توجهی نمی کند. جایی را با اشاره به وی نشان می دهم اما به جهت اشاره شده توجهی نمی کند. شرح حال را به سمت اختلال طیف اوتیسم می برم و مادر که با اکثر سوالات از قبل آشنا ست با حالت ناامیدی و بی میلی به سوالاتم پاسخ می دهد. متاسفانه شواهد در مصاحبه مثبت است.
به مادر می گویم آیا قبلا جای دیگر هم مراجعه داشتیه اید؟ جوابش مثبت است و می گوید ” شما چهارمین پزشکی هستید که به مطبش رفته ام” . خودش تشخیص مطرح شده در مراجعات قبلی را می گوید و اصرار دارد که احتمالا تشخیص های مطرح شده غلط است و تشخیص من را می پرسد.
او را به آرامش دعوت می کنم و برایش توضیح می دهم نپذیرفتن یک تشخیص مطرح شده بخشی از مکانیسم های روانی ما در مواجه با یک بیماری است و یک امر طبیعی است.
از او می خواهم هر نامی که دوست دارد بر این بیماری بگذارد ولی باید بپذیرد که کودکش مشکلات و نقص هایی دارد که نیاز به درمان جدی و بدون معطلی است.
برای کودک مداخلات تخصصی گفتار درمانی و اختلال طیف اوتیسم شروع می شود.
۲ ماه بعد جهت ویزیت مجدد مراجعه می کنند.
مادر اختلال را در کودک خود پذیرفته و درمان را به طوری جدی پیگیری کرده.
کودک در کلام و ارتباط پیشرفت قابل توجهی داشته.
مادر که برق امید در چشمانش مشهود است سوال می کند “آیا به مدرسه عادی می رسد؟”