“چرا همه زنده اند اما ما می میریم؟ چرا همه سالم اند اما ما مریض می شویم؟!”

بانویی ۳۷ ساله است. ۱۰ سال است ازدواج کرده. حدود ۱ سال است به دلیل بچه دار نشدن کودکی را از بهزیستی به منزل آورده است. کودک ۱/۵ ساله ای که خیلی ناآرام است و سبب شده مادر کم حوصله و پرخاشگر شود. ۲ ماه پیش مادرش را به دلیل ابتلا ناگهانی به سرطان از دست می دهد از آن زمان دچار علایم افسردگی هم می شود. علایمش فراتر از علایم سوگ مادر است.
گریه می کند، احساس گناه و بی ارزشی دارد و دنیا را تیره و تار می بیند. از زندگی لذت نمی برد، افکار مرگ دارد، ناامید است، نگران بیماری و مرگ سایر افراد خانواده است. می پرسد: “چرا همه زنده اند اما ما می میریم؟ چرا همه سالم اند اما ما مریض می شویم؟!”
از او سوال می کنم آیا غیر از بیماری و مرگ مادر موردی دیگری را هم تجربه کرده است؟ پاسخی ندارد.

برایش توضیح می دهم که این نوع تفکر بدون شواهد کافی و صرفا بر اساس یک تجربه و تعیم دادن آن به کل زندگی، از تفکرات منفی است که در ایجاد و ادامه یافتن افسردگی نقش دارد
با همسرش صحبت می کنم. خوشبختانه همسر حمایتگری دارد.
درمان و مشاوره برای خودش و کودکش شروع می شود.
به امید روزهای روشن

دیدگاهتان را بنویسید

نام پیوند
ایمیل
وبلاگ